یا ابا صالح المهدی ادرکنی
حالا روزجمعه ها بی تو من
منتظرم
توی بهت لحظه ها از تو من بی خبرم
کی میشه آقا بیایی که دلم غمگین شده
توی حسرت نگات بغض من سنگین شده
حالا روزجمعه ها بی تو من
منتظرم
توی بهت لحظه ها از تو من بی خبرم
کی میشه آقا بیایی که دلم غمگین شده
توی حسرت نگات بغض من سنگین شده
هر ساله نزدیک نیمه شعبان که می شود ایران حال و هوای دیگری دارد. کوچه محله ها آذین بندی می شوند. همه جا را ریسه می کشند. اهالی شهر، جلوی در خانه هایشان را آب و جارو می کنند. خیابانها چراغانی می شود. انگار خبری در راهست ... انگار همه انتظار دوستی را می کشند که عشقی دیرینه را در قلب ها دارد ...
دوباره باز خواهم گشت
نمی دانم چه هنگام، از کدامین راه
ولی یکبار دیگر، باز خواهم گشت
و چشمان تو را، با نور خواهم شست
و از عرش خداوندی، شما را هدیه های تازه خواهم داد
به دستان برادر، دست خواهم داد
به زلف کودکان، گیلاس خواهم زد،
نوازش های مادر را، دوباره زنده خواهم کرد
زن همسایه را، نور و هوا و آفتابی تازه خواهم داد