پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۵ ب.ظ
اعتراف های تکان دهنده و خنده دار
وقتی
پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه
میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم
منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می
افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک
نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من
مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من
روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو
عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!
∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞
اعتراف
میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند
حجاب بود با روسری میشستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی
خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!