روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا
کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و
من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
این روزها که هنوز نیستـنت را به هوای دوباره داشتنت
ثانیه شماری میکنم ...
ساکتم .. حرف نمیزنم.
نه که چیزی برای گفتن نباشد . .
. نه!
تورا دختر خانوم مینامند .
مضمونی که جذابیتش نفسگیر است…
دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند
باران ....
امشب منتظرم برای آن لحظه نمناک و سرد ، تو بخواب !!
من دلم گرفتهِ آنقدر زیاد ،که تکانِ شانه هایم را نمیبینم دگر،تو بخواب !