پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ق.ظ
داستان
🌸
پدر زحمتکش در دمای 50 درجه سخت مشغول کار کردن بود
و پسر 26 ساله اش بی توجه غرق در فیسبوک این پست را گذاشت: " بسلامتی همه ی پدرا... مادر از 5 صبح بیدار شده بود و مشغول کار های خانه ولی دخترش ساعت 2 ظهر از خواب بیدار شد و چند ساعت بعد در فیس بوک پست گذاشت : همه ی هستی ام مادر...
در همان لحظه مادر وارد اتاق دختر شد
دختر داد زد : هزار بار بهت گفتم بی اجازه نیا تو اتاقم، نمی فهمی؟؟؟ راستی، پست دختر کلی لایک خورد... مرد تابلوی خاتم کاری شده زیبایی را که خریده بود،
روی دیوار نصب کرد...
همسرش گفت: حال برادرت را که بیمار است پرسیده ای...؟
با عصبانیت گفت: الان حوصله ندارم...
راستی! روی تابلو نوشته بود:
"بیا تا قدر یکدیگر بدانیم..." !
راستی! هیچ فکر کرده ایم که شعار هایمان در دنیای مجازی، چقدر، به رفتارمان در فضای حقیقی شباهت دارند؟؟!
۹۴/۱۱/۲۹