سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۹ ب.ظ
می روم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر،
هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی
کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
می روم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغ های نورانی و دست های گرم دیگر اعتمادی نیست،