یادی از ایام گذشته
این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت
دو کاج
در
کنار خطوط سیم پیام
خارج
از ده ، دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن
دو را چون دو دوست میدیدند
یکی از روز های سرد پاییزی
زیر
رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم
شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
خوب
درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است
چند
روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردم آزار از تو بیزارم
دور
شو دست از سرم بردار
من
کجا طاقت تورا دارم
بینوا را سپس تکانی داد
یار
بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد
برزمین
نقش بست قامت او
مرکز ارتباط، دید آن روز
انتقال
پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی
تا
ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم
راه
تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل
را نیز
با
تبر تکه تکه بشکستند
چنین گفت رستم به سهــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــدر محـــل
مکن تیز و نازک، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن مـوی خود
.
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت
برو گــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبـــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
مــــــــادر
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو، ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
بوی باران
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، بارانخورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست.
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
.
.
.