نسخه ی قدیم و جدید شعر دو کاج
یادی از ایام گذشته
این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت
دو کاج
در
کنار خطوط سیم پیام
خارج
از ده ، دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن
دو را چون دو دوست میدیدند
یکی از روز های سرد پاییزی
زیر
رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم
شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
خوب
درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است
چند
روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردم آزار از تو بیزارم
دور
شو دست از سرم بردار
من
کجا طاقت تورا دارم
بینوا را سپس تکانی داد
یار
بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد
برزمین
نقش بست قامت او
مرکز ارتباط، دید آن روز
انتقال
پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی
تا
ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم
راه
تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل
را نیز
با
تبر تکه تکه بشکستند