سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ب.ظ
دیگر رمقی برایم نمانده که بخواهم بودنت را اثبات کنم
نمی دانم نازنین، نمی دانم ...
شاید تو همان گمگشته ی ازلی من باشی.
همان نیمه ی گمشده ی روح نا آرامم.
همانی که در طلبش روزگاری هرچقدر گشتم،
نیافتم و ناگزیر ایمان آوردم به افسانه بودنش.
همانی که هرگز نبود
ولی بودنش ناگریز بود و می ارزید به تمام بودنها و داشتنها...
نازنین،
من خسته ام
از این راه طولانی که در طلبت و بی تو پیمودم.
دیگر رمقی برایم نمانده که بخواهم بودنت را اثبات کنم؛
پس مهربانم،
خودت با صبوری بودنت را برایم اثبات کن و باش تا باشم...