زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
خیالم
چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا
که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
تنم را
از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
خیالم
چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا
که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
تنم را
از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
یادم نیست
طلوع اولین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
که پروانه ها
تو را در من سرودند
یادم نیست
اولین شعرم را برای تو
که باران کجا می خواند
و پنجره ها فهمیدند
یادم نیست
دل استــ دیگر خستــه میشود
...
بی حوصله میشــود ...
از روزگار از
آدمـــــــها از خــودشـــــ
از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح
از کلماتــــی که
رابـــطه ها را به گند میکشـــد
از اینـــ همه مهربانیــ کردن
می ترسم
از نبودنت و از بودنت بیشتر.....!!!!
نداشتنت ویرانم میکند و داشتنت متوقفم....!!!
وقتی
نیستی کسی را نمی خواهم و وقتی
هستی تورا میخواهم . . ! !
رنگهایم
بی تو سیاه است و در ڪنارت خاڪستری ام...!
خداحافظی ات به جنونم میکشد وسلامت به پریشانی ام...!
بی تو دلتنگم
وباتو بیقرار....بی توخسته ام وباتو در فرار.....!
صـدای تـپـش قلبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مـن نـیـسـتــــ
این
صـدای بــی خـیـال دویـدن تـوسـتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ڪہ بــی مـحـابـا
در سـیـنـہ امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پـرسـہ می زنی
بی انـصافــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حــواسمــون بــاشـه ...
دل آدما ...
شیشـه نیست که روی آن ...
هــــــا کنیم ...
بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و ...